
خبری آوردند ، که خدا را دیده
شب قبل از رفتن ، همه را بوسیده
گاه میخندیده ! گاه میگرییده
گاه با صوت بلند ، سوره ای میچیده
کفشهایش که نبود ، بوی عطرش اما
مثل یک بمب مهیب! در سرم ولوله کرد و. . . ترکید !
نگرانش بودم ، شب قبل از پرواز
خواب او را ديدم ، با اذان و آواز
صبح از اول وقت، دل من ميشوريد
شايد اين پايان بود ، غصهاي را آغاز
خواب من را مادر ، گفت با اشك دو چشم
پدرت با غيرت ، آمد از فتنه به خشم
دشمنان را رانده ، با دعاي مردم
خاك ايران را او ، كرده چون سرمه به چشم
آن شب اول مهر ، شب درس من بود
درس فرداي پدر! قتل اهريمن بود !
قصهي غصهي من ، شايدت حرف دل است
بهر من بابايم ، بهتر از صد تن بود
جنگ او را كه گرفت ، قلب من را ميراند
آتش توپ و تفنگ ، تا ابد با من ماند
رفت باباي من! شد شهيد اما خُب
او معلم هم بود! خود، شهادت را خواند . . .
به خدا بابا جان! با تو ميمانم من
مثل تو جمعه كه شد، ندبه ميخوانم من
تو بيا مثل حديث! كه برايم خواندي
در دلم سايه بساز! بچه ميمانم من !!
روزي از راه رسيد ، وقت بازي كردن
من پريدم پشتش ، از سر و از گردن
تا كه افتاد زمين ، خُر و پف كرد عجيب !!
قهر كردم با او ، مثل گريه كردن
مادرم گفت: امير! پدرت خسته شده
غرق خواب است ببين ، چشم او بسته شده
دل من در تاب است ، كه تو بيدار شوي
عشق تو بابا جان! به دلم بسته شده
يادم آمد حرفي ، كه به من ميگفتي
من سوار دوشَت! . . . بچه جان! ميافتي !
بازي كودكيم ، خاطراتم، بابا . . .
كفش رزمي دادي ، تو به من يك جفتي
آمدي از جبهه ، با لباسي خاكي
با فغان ميگفتي! نشدم افلاكي . . .
گفتمت بابا جان: معني لاكي چيست ؟
خنده كردي گفتي . . . لاكي نه! افلاكي
گفتي افلاكي را ، نكند معنا كَس
به عمل بايد ديد، بهر آن معنا بس !
من كه درماندم باز ، معنيش يعني چه ؟
به خودم ميگفتم: بس بُكن! آتش بس!
آن گذشت و امروز ، سالروز جنگ است
دستهايم لرزان ، تارِ دل را چنگ است
آري آن روزِ عجيب ، خبر از او دادند
يك وصيت نامه ، حاصل اين جنگ است
پدر من رفته! مثل موج دريا
ليك فرقي دارد! مثل اخلاص و ريا
موج دريا هر روز، خود نمايي دارد !
رفت باباي امير، گفت: اين راه بيا !
در وصيت او گفت: يك جهان ، يك ايران
تو پسر! مرد بمان، مثل ديگر شيران
به نماز و به دعا ، به ولايت ، و به عشق
تو وفادار بمان ، مثل يك جسم به جان !
اين مثالش چه عجيب! دل من را آزرد
گريه مانند جنگ ، خاطراتم را برد
گفت باباي گلم ، پسرم عاقل باش
حرف سنگين پدر ، بچگي را پژمرد
من كه نُه سالم بود! شدهام بيست و چهار
بله بگذشت از آن، پانزده مُرده بهار !
خاطرات بابا، همره من مانده
مادرم هم رفته . . . روحشان نور نثار
حرف آخر عشق است ، ياد او جاويدان
او شهيدي است عزيز، بهر خاك ايران
جايگاهش نه به شعر ، نه كلامم گنجد
(يار) بايد بروي ، راه او با ايمان . . .
کفشهایش اينجاست ، يادگاري چرمين !
يك مثال از سختي! كه هميشه به كناري است حزين . .
نظرات شما عزیزان:
|